دوم مه ٢٠١٨
تهران مثل شيراز، اصفهان، يا زنجان نيست كه در محل ورود به شهرتابلويى نصب كرده باشند و نوشته باشند به اين شهر خوش آمديد. آدم وقتى شهر وارد ميشه متوجه نميشه كه در داخل شهر هست، و مرز مشخصى بين شهر و خارج شهر نيست. تورنتو هم همين طور هست. درست مثل تهران، مجموعه اى از ساختمان هاى بلند، اتوبان ها، ترافيك سنگين و مه دود در هوا به شما يادآورى مى كنند كه الان در تورنتو هستيد. درست مثل تهران، ممكن هست ده ها دوست و آشنا در شهر داشته باشيد اما سال تا سال اونها رو نبينيد. ممكن هست گذارتون ناگهان به خيابان ها و محله هايى دورافتاده با آدم هايى عجيب و غريب بيفته. و يا وسط پرنورترين خيابون و جلوى گرون ترين پاساژ شهر ببينيد كه كسى روى زمين نشسته، و گدايى مى كنه.
اگر در شب از تورنتو خارج بشيد تا كيلومترها چراغ هاى روشن ساختمونهاى بلند و تابلوهاى روشن بالاى ساختمونها همراهى تون مى كنند. سونى، بل، پورشه، تويوتا. همه ى برندهاى بزرگ. و بعد فقط اتوبانهاى خالى. و جاده. تورنتو خيلى شبيه به تهران هست، و روح من در هر دو شهر به يك اندازه ناآرام.
با شريفا به دهات خودمون برمى گرديم. شريفا از اينكه باهاش آمدم تورنتو تا كارهاش رو انجام بده خيلى خوشحاله. و الان كنار من خوابش برده. شريفا تاريكى رو دوست داره. زياد موسيقى گوش مى كنه. و خيلى خوش اخلاقه. امروز وقتى بعد از يك پياده روى خيلى طولانى زير آفتاب بستنى مى خورديم به من گفت "شهرزاد مرسى كه من رو تا اينجا كشوندى. اينجا بهترين قسمت سفرمونه. راستى تو چقدر ليدر خوبى هستى." تا به حال كسى چنين چيزى رو به من نگفته بود. خوب شد اين سفر رو با هم اومديم. ديگه كلاسى با هم نداريم، و اون احتمالا به زودى به وينيپگ برمى گرده. ترم تابستان از فردا شروع ميشه.


No comments:
Post a Comment