Sunday, August 12, 2018

٢٤ مارس

عصر شنبه. سونيا آمد اينجا و شش ساعت تمام كار كرديم و دفاعيه نوشتيم. و حالا، تكه اى از همسايه ها، از احمد محمود: 

"شفق مى رود. يكهو غم عالم به دلم مى نشيند. هواى بيرون مى كنم. هواى كوچه ها و پس كوچه ها و خيابانها را. آدم اگر مجبور باشد كه خانه نشين شود و حتى تا دم خانه نرود، خيلى سخت مى گذرد... يكهو هواى ديدن سيه چشم تمام جانم را پر مى كند. مى خواهم خودم را سرگرم كنم. كتاب ندارم. وقتى كه گير افتاده ام آمده اند و تمام كتابها را برده اند... به ديوارهاى اتاق نگاه مى كنم. يكهو وحشت برم مى دارد. آدم چطور مى تواند ماهها و سال ها در زندان سر كند. تو يك چارديوارى و لابد سنگى و دور تا دور پاسبان. اگر فرار نكرده بودم حتما تا حالا چپانده بودنم تو زندان. مادرم چه دردى مى كشيد."

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...