Sunday, August 12, 2018

جمعه  ١٦ مارس

سر جلسه دادگاه توى كلاس حقوق هستيم. الكس و سوزان طرف كارفرما هستن و لوكاس و راين طرف سندیکای کارگران. از ساعت ٢ تا الان دارن دفاع مى كنن. ميرن توى اتاق، برمى گردن، و دفاعيه مى خونن و پرونده به قاضى (ايوِت) ميدن. همه لباس رسمى پوشيدن. كلاس در سكوت مطلق فرو رفته. طورى كه احساس مى كنم صداى تند تند زدنِ ضربان قلبم رو مى شنوم. ٢٧ مارس نوبت ماست. راههاى فرارى كه به ذهنم مى رسند زياد نيستن. خريدن بليت هواپيما به تهران: همين ٦ ماه كه درس خوندم كافيه. ديگه بسه. و؟ نوشتن در اينجا، نگاه كردن به نيم رخ بامزه ى اميليوى ريلكس تپلى كه رديف جلو نشسته، فكر كردن به اينكه هنوز ١٠ روز وقت داريم، فكر كردن به مهمونى فردا. كاش كسى بود بغلش كنم. بعد از كلاس شريفا رو بغل مى كنم.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...