Sunday, August 12, 2018

شنبه ٢٢ ژوئيه

شنبه ٢٢ ژوئيه

اولين بار بيست و يك سالم بود كه يكى از رمان هاى عباس معروفى رو خوندم. روزهاى آخر ماه آگست بود و توى هواپيما بوديم و به كانادا برمى گشتيم. يادم هست كه به جاى فيلم ديدن، تمام مدت پرواز طولانى دوم "سمفونى مردگان" رو خوندم. همونجا توى پرواز تمومش كردم. اما احساس كردم كه نمى تونم اين همه غم رو تاب بيارم. كتاب رو، با اينكه كسى به من داده بود كه خيلى دوستش داشتم، چند سال بعد به كتابخونه ى دانشگاه مك گيل اهدا كردم. بين يك عالم كتاب ديگه كه با خواهرم به دانشگاه داديم. تا چند سال به سراغ عباس معروفى نرفتم. 

بهار امسال سى سال ام تمام شد. اين بار توى پرواز برگشت "تماما مخصوص" رو مى خوندم. هنوز تمام نشده، اما هر چقدر كه جلو ميرم نه خسته ميشم، نه دلزده، و نه كسل. كلمه به كلمه ى كتاب به شكل غريبى به روح و جانم مى نشينه. بعضى از جملات رو ميشه بارها و بارها خوند. به شكل عجيبى هيچ جا كم نيست، هيچ جا زياد نيست. كتاب، اُفسِت هست و ظاهرا در آلمان چاپ شده. تصاويرى در كتاب هستند كه اونقدر قشنگند كه آدم دلش مى خواد اشك بريزه. مثل تصوير آخرين غروب ايران از مرز پاكستان. داستان، از زبان روزنامه نگارى نقل ميشه كه در زمان انقلاب از مرز پاكستان فرار مى كنه. عشق گمشده اى در ايران، غربت، سرما، برلين. آدمى پريشان و درگير روياها و خاطرات گذشته. آدمى كه در زندگيش "هيچ چيز" نشده و عمرش رو با شغلى طاقت فرسا به باد ميده. روزى بعد از روزهاى ديگه. و با همه ى اينها چيزى در كتاب هست كه به سادگى، در مكالمات روزمره، در كارها، و در تكرارهاى زندگى مون پيداش نمى كنيم. كافى هست در لابه لاى ليست ها، كارها، سلام چطورى و چه كار مى كنى ها، و كليپ هاى تلگرامى، كتاب رو باز كنيم تا ببينيم چيزى اونجا هست كه به اين راحتى در هر جايى پيدا نميشه. اما دقيقا چه چيزى؟ تجربه ى عميقى از زندگى يك آدم، پنهان در لا به لاى كلمات و جملات، آدمى كه در زندگى "هيچ چيز" نشده. شايد.


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...