Sunday, August 12, 2018

یکشنبه سوم تیر، تهران

يكشنبه سوم تير ٩٧
آمدن به تهران خستگى سفر دارد، بى خواب شدن دارد، خرج دارد. اما غم انگيزترين چيز، هيچ يك از اينها نيست.  بلكه سوالى ست كه از همان روز و ساعات اوليه، با آن مواجه مى شويد: "تا كِى مى مانى؟" و شما كه روزها و هفته ها در انتظار ديدار و در آغوش كشيدن همين آدم ها بوده ايد ناگهان خشكتان مى زند. و غم عالم به دلتان مى آيد. و اگر بگوييد دو هفته بعد، يا دو ماه بعد، هيچ فرق نمى كند. شما از همان آغاز، موجودى هستيد كه در حال رفتن است. موجودى كه، بالاخره يك روز مى رسد كه كوله بارش را مى بندد و در ازدحام ورودى فرودگاه امام گم مى شود. و همين است كه هويتش را تعيين مى كند. 

بابا از همين حالا دارد مى شمارد كه چند روز ديگر در كنارش هستم. و دوستى همين چند دقيقه قبل به من گفت "تو كه اينجا نيستى." راست مى گويد، من كه اينجا نيستم. اما، پس من كجا هستم؟


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...