Sunday, August 12, 2018

سوم مه ٢٠١٨

هيچ وقت فكر نمى كردم بى احساس بودن آدمى بتونه انقدر من رو آزار بده. بى احساس بودن آدمى كه هر روز باهاش در تماس هستم. اين كه با كسى زندگى كنى و در تمام روز دو جمله باهاش حرف بزنى. ديروز كه برگشتم، با خوشحالى به همخونه ام سلام كردم. با سردترين شكل ممكن جوابم رو داد. صبح با صداى وحشتناكى از خواب پريدم. سراسيمه دويدم چون فكر كردم كسى در مى زنه. ديدم هم خونه ام توى آشپزخونه داره با جديت تمام قاشق ماستى رو به لبه ى ليوان مى كوبه. (راستى چطور خارجى ها صبح ها ماست مى خورند؟) بهش گفتم كه فكر كردم كسى در مى زنه. حتى نگفت ببخشيد كه بيدارت كردم. فقط قيافه گرفت. از پونزده آوريل تا به حال داره يك دونه مقاله مى نويسه و اعصاب نداره. اگر ازش بخوايد مقاله اش رو براى شما توضيح بده، فلسفه هم كه خونده باشيد ممكن هست چيزى دستگيرتون نشه. يك چيزهايى مربوط به جغرافياى تحرك محيطى فمينيستى قدرت مهاجرانِ فلان و بيصار. بعضى وقتها هست كه هيچ كار خاصى نمى كنه. اما انگار فقط از صرف حضور بى توجه و بى تفاوتش در اطرافم اذيت ميشم. 

معمولا اينجا از كسى گله و شكايت نمى كنم. اما از ٩٠ نفر عضو اين كانال، فقط سى نفر يادداشت قبلى رو خوندن. بنابراين تقريبا مثل اين هست كه دارم براى مامان يا خاله هام غر مى زنم، و ايرادى نداره. 

چند جمله هم بنويسم كه امروز عصر در كينگستن هوايى به سراغ ما آمد كه بى نظير بود. از در مجتمع آمدم بيرون و رفتم ساختمان شماره ٥ كه كارت رختشويى رو شارژ كنم. كه يك دفعه ديدم همه جا سبز، همه ى چمن ها سبز، و مه غليظى در فضا، و صداى پرنده ها از همه جا مى آمد. چند لحظه فراموش كردم براى چه كارى آمدم. و همين طور نشستم جلوى ساختمان شماره ٥. كينگستن عجيب جاييه.


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...