Sunday, August 12, 2018

سه شنبه ٢٧ مارس

احساس سبكى و شادى. دفاعمون كه تموم شد استاد گفت هر دو طرف سنديكا و كارفرما خيلى خوب بودن. ولى كارفرما يك تِم خيلى قشنگى تو تمام استدلالش داشت بچه ها، متوجه شديد؟ سوزان گفت: اين كه كارمند مياد ساعات مشخصى رو كار مى كنه تا در ازاش حقوق بگيره. استاد گفت بله. از اين تعريفش سرخوش شدم. اون جملات اوليه رو من درست كرده بودم، كه پايه اى ترين وظيفه كارمند اينه كه در ساعات مشخصى در جاى مشخصى حاضر باشه تا در ازاش حقوق بگيره. و اگر اين شكسته بشه كارفرما حق داره معترض بشه. قسمتهاى بعدى رو با سونيا درست كرده بوديم. كه مثلا نگهبان كه بايد در فلان ساعت در فلان جا مى بود تا حواسش به بچه هاى كارمنده باشه از وظايف اصليش كه مراقبت از كل پاركينگ، و نه فقط يك گوشه ى مشخص بود، بازمى موند. كارمند بدبخت! عجيبترين چيزى كه در خصوص اين موضوع وجود داره اينه كه من در محل كار سابقم، بارها و بارها درباره ى رعايت نكردن ساعات ادارى، و اينكه بايد به كارمندها اجازه داد تا فعاليتهاى غير كارى در ساعات ادارى انجام بدن تا ذهنشون پرورش پيدا بكنه يا كار تيمى ياد بگيرند يا غيره، بحثهاى خيلى خيلى طولانى كرده بودم. اينكه تونستم اصلى رو كه اصلا بهش اعتقاد نداشتم به قول استاد به صورت يك "تم زيبا" در كل دفاعمون دربيارم واقعا براى خودم جالب بود.  

گير كردن با اين پرونده بد و سخت در عرض اين چند هفته باعث شد به موضوعى فكر كنم. اين كه در زندگى، ما هميشه درگير مساله عدالت هستيم. من انقدر حقوق مى گيرم و اون يكى انقدر. اون يكى آخر هفته ها ميره پيش خانواده اش، و من خانواده ندارم. اون يكى در بهترين دانشگاه دنيا درس مى خونه، و من محرومم. اون يكى شوهرى داره كه كيسه هاى خريدش رو از فروشگاه براش مياره، و من ندارم. خيلى چيزها هست كه دست ما نيست. اما آخر آخرش، در اين زندگى، آنچه به شما احساس خوبى ميده اين هست كه شما با همه ى آن چيزهاى حقيرى كه بهتون داده شده چه كرديد.

 به نظرم استدلالهاى طرف مقابل هم خيلى خيلى خوب بودن. اميلى خوب و زياد كار كرده بود. خوب نشون دادن كه ما هيچ مدركى نداريم. آخرش من و اميلى به هم لبخند زديم و با هم دست داديم. خوشحال بود كه راحت شده. شب با بچه ها رفتيم بولينگ. موقع برگشتن زير بارونِ سرد قدم زديم.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...