Sunday, August 12, 2018

سه شنبه ١٩ تير، هفته تامین اجتماعی مبارک

سه شنبه ١٩ تير

ساعت ٢ بعد از ظهر. سالن شلوغى در بيمارستانى كثيف در خيابانى در شمال تهران. ميز يك منشى در اتاقى كوچك، انباشته از فرم هاى چندين صفحه اى با آرم تامين اجتماعى. فرم هاى نتايج آزمايش خون به رنگ آبى. فرم هاى نتايج چشم پزشكى به رنگ صورتى. قريب به پنجاه زن و مرد پير و جوان، ايستاده يا نشسته يا جمع شده دور ميز منشى. صفى در رو به روى ميز.

"به من گفتن ساعت يك و نيم اينجا باش. الان دو و نيمه هنوز دكترشون هم نيومده." مرد جوانى عينكى اين را مى گويد كه شكمى برآمده دارد. "اگه اينجا نايستيم پس چطورى بفهميم كى نوبتمون شده؟ به شما شماره دادن آقا؟" با پريشانى به سمت ميز منشى نگاه مى كند. پيرمردى با لباسى چركمرده كنارش به او جواب مى دهد.

 "اصلا شروع كردن به شماره خوندن؟ شما شنيدين اسم كسى رو بخونن؟" زن جوانى كه يكسره سياه پوشيده اين را مى پرسد و بعد مستاصل با تلفنش حرف مى زند.  

"ببينم، چطور اين مدت كه با دوست هات ميرى بيرون ديگه نميگى بيا بريم بيرون با هم؟" پسر بيست و چند ساله اى با كلاه لبه دار و تى شرت قرمز موبايل به دست با عجله از اين سو به آن سوى سالن، به طرف حياط پشتى مى رود.

مرد بلند قدى از ميان انبوه جمعيت بيرون مى آيد. "با دوازده سال سابقه، يك هفته دير پرداخت كردم و الان يك ماهه دارم دوندگى مى كنم. تازه آخرش كه چى؟ به هيچ درد نمى خوره. دفترچه هاشون رو هيچ دكتر درست حسابى اى قبول نمى كنه."

"بيمه ى ايران آقا. الان بيمه ايران خوبه. خوب هم وام ميدن." جوانى اين را مى گويد كه به ديوار تكيه داده است. چند جاى ديوار لكه هاى سياه است. تركى عميق لكه ها را به هم وصل مى كند.  

مردى با پيراهنى آبى كه آن را روى شلوارش انداخته لبخند بر لب از اتاق دكتر بيرون مى آيد. "دو ديقه ست معاينه ش. زود نوبتتون ميشه." بعد با حوصله از سيستم جديد پرداخت آنلاين مى گويد. "اين اپليكيشن رو مى گيريد رو گوشى تون. ديگه لازم نيست بلند بشيد تا اونجا بريد." چندين نفر دور او جمع مى شوند. يكى از آن ها چيزى تعريف مى كند. بقيه مى خندند. 

"اصلا مى دونى چيه شهرزاد، ولش كن. خدافظ." پسر جوان با تى شرت قرمز از حياط پشتى بيرون مى آيد. با عصبانيت موبايلش را در جيب پشت شلوارش مى گذارد. از سالن مى رود.  

كنار در مطب، دخترى با مانتوى زرد و سبز منتظر نشسته است. "اوا! شماره منم سى و دو ئه!" پسرى كه تى شرت سبز دارد نگاهى به شماره اش مى كند. لبخند مى زند. "بله ظاهرا دو تا شماره سى و دو هست!" مى خندد.

جايى در صف چند نفر بلند بلند حرف مى زنند. خانمى با روپوش سياه و صدايى تيز مى آيد. "همه تون بيرون وايسيد. صداتون مى كنيم." جمعيت را از ميز منشى دور مى كند.

دو مرد با لباس فرم كرم رنگ با  پوسترى در دست مى آيند. از ميان جمعيت راه باز مى كنند. پوستر را روى جايگاهى نصب مى كنند. روى آن نوشته است: هفته تأمين اجتماعى گرامى باد.


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...