يكشنبه ٢٨ ژانويه
اين هفته نورمن خيلى در درس حقوق به من كمك كرد. درباره ى بعضى از سوالها و مفاهيم با هم حرف زديم تا من بهتر متوجه بشم. و حتى وقتى خسته و كلافه به خونه برگشتم، نورمن شماره قسمت مربوط به سوالهاى باقيمونده و كلمه هاى كليديش رو بدون اينكه ازش بخوام برام فرستاد تا بتونم جوابها رو پيدا كنم. سر كلاس، استاد بلوز قرمز قشنگى پوشيده بود. كلاس كه تمام شد من و الكس نفس راحتى كشيديم و رفتيم توى هواى سرد ايستاديم و قهوه و شيرينى خورديم و حرف زديم.
دارم براى درس رفتار سازمانى مقاله اى مى نويسم. موضوعش اين هست كه فرض كنيد در واحد منابع انسانى شركتى كار مى كنيد كه پرسنل بخش اداريش تاخير و غيبت زيادى دارن. پيشنهادى از طرف يكى از مديرهاى اجرايى شده كه اگر ساعات كارى رو انعطاف پذير/شناور كنند يا تغيير بدهند مشكل حل ميشه. شما بايد بگرديد مقاله هاى آكادميك معتبر پيدا كنيد و بر اساس اونها گزارشى براى مدير منابع انسانى بنويسيد و استدلال كنيد كه اين حرف درست هست يا غلط. آنچه تا به حال متوجه شدم اين هست كه پيدا كردن مقاله براى اين موضوع، هيچ كار راحتى نيست.
اين روزها براى درس Labour Economics هم مقاله اى مى نويسيم. سن بازنشستگى در ميان پرستارهاى كانادا بالا رفته و تعداد پرستارهاى مسن در بيمارستان ها زياد شده. مى نويسيم كه چه عواملى اين مساله رو ايجاد كردن، و اثر اين جريان بر محيطهاى كار، قراردادهاى جمعى، بيمه ها و بسته هاى بازنشستگى چى هست. من با الكس، سامانتا و جويى هستم. بهترين گروهيه كه تا به حال داشتم. سامانتا دخترى فوق العاده باهوش، و هم زمان خوب و خوش برخورد هست كه كار كردن باهاش لذت بخشه. گاهى با بچه ها نشستيم و حرف مى زنيم كه يكهو الكس ميگه، من واقعا براى تحقيق كردن درباره ى اين موضوع هيجان زده ام. به چشم هاش نگاه مى كنى و مى بينى واقعا داره جدى صحبت مى كنه. مثبت انديشى عجيبى در الكس هست كه هيچ ربطى به توصيه هاى تكرارى مجلات زرد روانشناسى نداره. بر خلاف بيشتر بچه ها، نيامده تا مدركى بگيره و با نمرات عالى فارغ التحصيل بشه. بلكه واقعا آمده تا ياد بگيره، و حجم كار و نمره و هيچ چيز اون قدرها اذيتش نمى كنه.
در تهران برف سنگينى آمده. بعد از سالها. ويديوهايى رو از مردمى كه خوشحال توى خيابون ها مى رقصيدند ديدم. تمام امروز قلبم توى تهران بود، وسط خيابون عريض فرمانيه، بين همكارهاى سابقم و دوستهام و توى راه هر روزه ام به خونه. اينها رو امروز براى نورمن نوشتم. و در جواب جمله اى نوشت كه ترجمه اش اين ميشه كه تو، شهرى رو كه من فقط از طريق اخبار تلويزيون و با ايده هاى افراطى حاكمانش مى شناختم تبديل به يك سوژه ى ملموس انسانى كردى. كاملا مى تونم درك كنم چطور دلت براى اونجا تنگ شده.
دانشگاه در بعد از ظهر بارانى

No comments:
Post a Comment