Tuesday, July 31, 2018

جمعه ١٩ ژانويه
بگذاريد توضيح ندم. شب سختى بود. و تمام سختى مربوط به كلاس حقوق امروز بود. سر كلاس كنار سارا نشستم. تو كلاسمون دو تا سارا داريم. عاشق اين هستم كه سارا هميشه خودش رو اينطورى معرفى مى كنه: "من اون يكى سارا هستم." ساراى اولى معروفتر، بلوندتر، پرحرفتره. به سارا گفتم باورم نميشه براى يك كلاس انقدر استرس كشيدم. نوبت من كه شد خوب جواب دادم. به يك پرونده ارجاع دادم و پرونده رو خوب توضيح دادم. حتما دستهام مى لرزيدند. بخير گذشت.

ظهر توى سالن عمومى دپارتمان سخت مشغول خوندن بودم كه شريفا آمد از من بپرسه به نظرت اسمم رو براى لاتارى بدم؟ لاتارى قرار بود ساعت ٣ برگزار بشه و شريفا بدجور مردد بود. گفتم من كه نميدم. با برنامه هام هماهنگ نيست. قرار بود دپارتمان، درسى رو با هماهنگى دانشگاه تورنتو برگزار كنه. يك هفته در تورنتو. يك هفته در اروپا. با بداخلاقى به شريفا گفتم چه مى دونم. هر كار خواستى بكن. ساعت ٦ عصر بود كه فيس بوكم رو چك كردم و ويديوى لاتارى رو ديدم.  ديدم اسم شريفا درآمده. بهش زنگ زدم. چقدر خنديديم. بعد با بچه ها رفتيم بيرون. 

نيمه شب بود كه كليد توى قفل چرخيد. همخونه ام آمد. دوست پسرش رو برده فرودگاه، و برگشته. از تورنتو تا اينجا آمده. با اتوبوس. در اين جاده ى سرد، تاريك، يكنواخت. بهش گفتم حالت خوبه؟ بغلش كردم. زد زير گريه. آخ از اين دنيا.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...