Tuesday, July 31, 2018

بيست و هشت فوريه

امروز از پله هاى ساختمان دانشگاه كه بالا مى آمدم اين تصوير از غروب رو ديدم. كسى پشت سرم گفت، اينستاگرام؟ برگشتم و ديدم جويى هست و لبخند مى زنه. گفتم آره، و عكس رو بهش نشون دادم. صبح ها تا غروب يا كلاس هستيم يا كار گروهى و درس داريم. عصر به خونه برمى گردم. تاريكى، خاموشى. در تهران همه در خوابند. هيچ كس نيست. هيچ چيز نيست. 
مقاله ى اقتصاد خوب پيش نمى رود. عصبى و خسته ام.


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...