Tuesday, July 31, 2018

۵ فوریه ۲۰۱۸
در ایالت اونتاریوی کانادا اتفاق مهمی افتاده به اسم لایحه ۱۴۸. موضوع این لایحه اصلاح قوانین کار هست،‌ تقریبا تماما به نفع کارگران/کارمندان. از جمله مواد این لایحه قوانین عادلانه تر برای کارمندان پاره وقت و موقت، قوانین بهتر برای گرفتن مرخصی، و از همه مهمتر افزایش حقوق پایه هست. یادم هست اون زمان که ما مونترآل بودیم پایه حقوق حدودا ۱۰ دلار بود. بعد از این همه سال در ۲۰۱۷ که برگشتم پایه حقوق یازده دلار و بیست و پنج سنت بود. از اول ژانویه، پایه حقوق ۱۴ دلار شده و ژانویه سال آینده قرار هست به ۱۵ دلار برسه. این اصلاحات و افزایش ها، همه از برکت دولت جاستین ترودو هست. (ضمنا به اینها، قانونی شدن ماری جوآنا در کانادا تا یکی دو ماه آینده رو هم اضافه کنید که از شعارهای مهم تبلیغاتی ترودو بوده.) در ابتدا افزایش پایه حقوق، من رو صرفا خوشحال کرد. اما این تا قبل از اون بود که به آرایشگاهم زنگ بزنم. چنان قیمتها رو بالا برده که دیدم همون چند کاری رو هم که تا الان در آرایشگاه انجام میدادم از این به بعد باید خودم در خونه انجام بدم. همه چیز یا گرانتر شده و یا به تدریج در حال گرانتر شدن هست. از اون طرف در هفته های اخیر، بعضی از فعالین کار و اتحادیه ها جلوی خیلی از شعبه های تیم هورتونز (یک کافی شاپ زنجیره ای در کانادا) تظاهرات و اعتراض کردند. دلیلش چی بوده؟ اینکه مدیران تیم هورتونز بعد از افزایش حقوق قانونی، از بسیاری از  حقوق، مزایا و مرخصی های کارکنانشون کم کرده ان، و حتی از کارکنانشون برای یونیفورمها و لباسهای کارشون پول گرفته ان. توجه کنید که بر خلاف استارباکس، ‌کارکنان تیم هورتونز (که قهوه ها و دوناتهای ارزون می فروشه) اغلب جزو اقشار مهاجر و رنگین پوست هستند. در اینجا برای این دسته شغل ها از اصطلاح زیبای precarious استفاده میشه. یعنی شکننده. کارکنان تیم هورتونز راهی برای مطرح کردن خواسته هاشون ندارند چون بر خلاف خیلی از صنایع و مشاغل در کانادا، عضو اتحادیه ها نیستند و قرارداد جمعی ندارند. یعنی کسی نیست تا براشون مذاکره کنه. بنابراین در هفته های اخیر، این مساله در رسانه ها مطرح شده که آیا کارگران ساده ای نظیر کارکنان تیم هوتونز هم باید به عضویت اتحادیه ها دربیان و اصطلاحا unionize بشوند یا نه. همه ی اینها رو گفتم تا بگم که امروز استاد درس اقتصاد کار، موضوع مقاله ی دوممون رو داد: اثر و عواقب افزایش حقوق طبق لایحه ۱۴۸، تاثیرش بر کاهش فقر و به طور خاص کارمندان فروشگاهها (retail workers)، و برنده ها و بازنده های این ماجرا. فقط شرح موضوع مقاله دو صفحه هست.برای خوندن و تحقیق کردن درباره ی این موضوع خیلی خیلی هیجان دارم. از اینکه دارم رشته ای رو می خونم که انقدر به اتفاقات روز مرتبط هست خوشحالم. دیگه یک دانشجوی فلسفه نیستم که میان آسمان و ابرها و مثل افلاطون زندگی کنه. انگار توی قلب دنیا هستم، و می خوام ازش سر در بیارم.  

استاد اقتصاد این دفعه دوباره گروهها رو عوض کرده. لیست هم گروهی های جدید رو که داد دیدم قیافه ی امیلی بدجوری توی هم رفته. ازش پرسیدم که چی شده. بامزه ترین اتفاق ممکن افتاده: امیلی و نورمن در یک گروه افتادن. امیلی آدمی هست که حساسیت شدیدی روی رفرنس دادن داره. حتی در قسمت نتیجه هم اجازه نمیده آدم نظری از خودش اضافه کنه. و نورمن؟ نورمن حتی اگر بخواد داستانی رو برای شما شرح بده، داستان رو همراه با نظر ات خودش شرح میده. طوری که شما آخر متوجه نخواهید شد چه اتفاقی افتاده، مگر آنکه ازش سوال کنید. حتی وقتی نورمن سر کلاس حرف هم می زنه امیلی قیافه می گیره. خلاصه خیلی گروه بامزه ای خواهند داشت. امیلی به من گفت هر وقت جونم به لبم رسید میام برای تو غر می زنم. خندیدیم.

امروز از راهروی دپارتمان رد می شدم که سامانتا رو دیدم. من و سامانتا این دفعه هم با هم توی یک گروه هستیم. سامانتا تقریبا به اندازه ی مامان باهوش هست. (در زندگیم کمتر پیش آمده کسانی رو ببینم که به اندازه ی مامانم باهوش باشن.) سامانتا تا من رو دید گفت که شهرزاد، چقدر خوشحالم که این دفعه هم با هم توی یک گروه هستیم! خدا می دونه که شنیدن این جمله، که کاملا از ته قلب ادا شد، چقدر من رو خوشحال کرد. با خودم گفتم بالاخره یک نفر پیدا شد که از اینکه من باهاش هم گروهی هستم خوشحال باشه. این اتفاق، احتمالا بهترین اتفاق امروز می شد اگر واترپولو نرفته بودم. الکس مسوول فعالیتهای ورزشی دپارتمان هست. ورزش های این ترم دپارتمان، والیبال، فوتبال و واترپولو هستن. البته واترپولو روی تیوب. نه واترپولوی واقعی. چند وقت بود الکس به من می گفت که شهرزاد این واترپولو خیلی خوبه. نمیای؟ دلیل اصلی اصرارش این بود که تیم، یک دختر کم داشت. (طبق قوانین دانشگاه، هر تیم باید حداقل تعداد مشخصی دختر داشته باشه، و این همیشه برای مسوولهای ورزش مساله ایجاد می کنه.) من اهل هیچ ورزش تیمی ای نیستم. اما چیزی که به استخر و آب مربوط بشه نمی تونه بد باشه. می تونه؟ امروز بالاخره رفتم. فکرش رو هم نمی کردم اینقدر خوب باشه! به قدری هیجان داشت و خوب بود که نفهمیدم چطور گذشت. اولش حتی نمی تونستم روی تیوب سوار بشم. اما تا آخر بازی دو تا گل هم زدم. از آب که بیرون اومدیم برنن بهم گفت آفرین شهرزاد، چه گل خوبی زدی! الکس ما رو رسوند خونه. ماشین بزرگی داره. هوا ده درجه زیر صفر بود.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...