Tuesday, July 31, 2018

جمعه ١٢ ژانويه 

ترم جديد شروع مى شود. باز هم در جستجوى چيزهايى هستم كه به آن ها نمى رسم. در ميانه ى راه چيزهاى ديگرى را پيدا مى كنم كه به من كمك مى كنند ادامه بدهم. چند روز قبل منتظر دوستم بودم. دير كرد و گفتم بروم اطراف قدمى بزنم. تا درياچه رفتم و ديدم يخ زده است. ديدم درياچه با آن همه عظمتش زير قطعات سرد يخ مدفون شده است. ما ديگر چه مى توانيم بگوييم. 

اين ترم ٦ تا درس دارم. دو تايشان تا قبل از تعطيلات فوريه تمام مى شوند. درس حقوق را ترم قبل آ گرفتم. اما اين ترم دشوارى آن به مرحله ى متفاوتى رسيده است. هر كلاس يك جلسه ى دادگاه كار است. پيش از هر جلسه بايد مقدار زيادى در كتابخانه ى دانشكده حقوق تحقيق كنيم تا بتوانيم در كلاس استدلالهاى درست بياوريم. هيچ منبع درسى اى، هيچ كتابى، هيچ جزوه اى. هيچ. نمى دانستم با خواندن اين رشته قرار است وكيل بشوم. ظاهرا قرار است اينطور بشود و چاره اى ندارم. به نورمن گفتم به نظرم كلاس حقوق اين ترم خيلى ترسناك است. طورى نگاهم كرد كه انگار از سياره ى ديگرى آمده ام. اما سونيا موافق بود كه ترسناك است. با اين حال مشكلات هر كس مال خودش است. همه ى ما در مواجهه با مشكلاتمان تنهاييم. و اگر زياد از آن ها حرف بزنيم يعنى غر زده ايم. 
امروز شهر هواى مه گرفته ى قشنگى داشت. سر كلاس يكى از استادها گفت بهترين يا بدترين تجربه ى محيط كارتان را بگوييد. گفتن ندارد كه جالبترين تجربه مال نورمن بود. ١٨ سالش كه بوده در كار تعمير سقف بوده و همه ى همكارهايش معتاد بوده اند. او تنها "بچه ننه" ى گروه بوده و بقيه اذيتش مى كرده اند. فكر اينكه نورمن با آن همه خالكوبى و عضله، بچه ننه بوده است عجيب است. اوج داستان به لحظه اى برمى گردد كه از سقف آويزان بوده و يكى از معتادها از بالا يا پايين او را مى گيرد. خدا مى داند كدام يكى. و بعد چه مى شود. از كلمات سختى استفاده كرد كه نفهميدم. به هر حال همه خنديدند. 

دوست پسر هم خانه ام از تركيه آمده تا او را ببيند. اگر مى خواهيد بدانيد پسرى كه اين همه راه در بدترين فصل سال براى ديدن دوست دخترش به كشور دور دستى مى آيد چگونه موجودى است بايد بگويم كه قد نسبتا بلند و صورت جذابى دارد. بسيار آرام، خوش اخلاق و خوش خواب است. و انگليسى را خيلى به زحمت صحبت مى كند. با هم فيلم مى بينند. با هم ظرف مى شويند. با هم به خريد مى روند. حتى وقتى بسته اى مى رسد با هم به اداره ى پست مى روند. هم خانه ام خوشحال و آرام شده است. شبها كه دير مى كنم برايم مى نويسد كه كجايى، نگرانت شده ام. دوست پسرش شبها آشغال ها را بيرون مى گذارد، خانه را تميزتر نگه مى دارد، و همه جا را پر از بطرى آبجو و ويسكى كرده است. راضى ام كه با ما زندگى كند.


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...