Monday, November 19, 2018

دوشنبه ١٢ نوامبر، كينگستن و سخنان خوش


دوشنبه ١٢ نوامبر، كينگستن

آيا هرگز اتفاق افتاده است كه مجذوب سخنان كسى بشويد، و پاسخ گفتن به او را فراموش كنيد؟ و همان طور كه گوش مى كنيد به اين فكر كنيد كه اى واى بر من، چطور نفهميدم. اين جواب همه ى آن سوال هاست. و بعد همان طور از سرخوشحالى لبخند بزنيد، بى آنكه پاسخى بدهيد؟

شام با نورمن، دوست دختر و پدرش و ژوليانا بيرون رفتيم. در اواخر شب غريبه اى هم به ما پيوست. اين يادداشت را فقط از آن جهت مى نويسم كه از پدر نورمن بگويم. نورمن هميشه از پدرش زياد براى من تعريف كرده بود. با توجه به تعريفات نورمن، تصوير من از پدر او بدين گونه بود: مرد مسنى قدبلند با موهاى جوگندمى. يكى از آن كانادايى ها جدى كه مدارك تحصيلى بلند بالا دارند، راس ساعت ٦ شام مى خورند، و سر شام از پسرشان مى پرسند كه روزش را چگونه گذرانده.

پدر نورمن مردى بود با شكمى بزرگ و يك تى شرت گشاد تيره رنگ. چند تا از دندان هاى جلويش افتاده بود. نشستيم و شروع به حرف زدن كرديم و من ديدم پيش از آنكه توضيح بدهم پدرش همه چيز را درباره ى من مى داند. كه فلسفه خوانده ام و غيره و غيره. آمد. نيم ساعتى در جمع ما بود. و رفت. وقتى آمديم پول ميز را حساب كنيم ديديم قبل از رفتن سهم همه ى ما را حساب كرده و رفته است. به اين فكر كرديم كه هر كدام با او چه گفته ايم. در همان مدت كوتاهى كه پيش ما نشسته بود مكالمه اى را با من در پيش گرفت كه از شرح جزييات آن عاجزم. فقط مى دانم كه به شكل غريبى فلسفه را به منابع انسانى و بعد مصاحبه هاى شغلى و اتحاديه هاى كارگرى ربط داد. و اين كار را نه با يك سخنرانى طولانى، بلكه صرفا با سوال پرسيدن به شيوه سقراطى از من انجام داد. در اواخر صحبتمان من ديگر هيچ چيز نمى گفتم و فقط با لبخند، ناباورانه به او خيره شده بودم. موقع برگشتن ژوليانا گفت كه او هم تجربه ى مشابهى را داشته است. پدر نورمن فيزيك خوانده و در بيمارستانى كار مى كند. ژوليانا مهندس ژئوتكنيك است. ژوليانا گفت پدر نورمن جورى جريان خون در بدن را به موضوع مورد تخصص او ربط داده است كه او حيرت كرده است. هر دو مات و مبهوت مانديم از اين آدمى كه تنها نيم ساعت با ما بود و توانست با هر كدام از ما در حوزه تخصصى خودمان اينگونه بحث كند.

 موقعى كه به خانه برمى گشتيم ژوليانا گفت كه خوشحال است كه به اندازه ى پدر نورمن باهوش نيست، چون آدمى كه انقدر متفاوت است بايد زندگى سختى داشته باشد.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...