پنجشنبه ١٨ ژوئيه
آكانشكا هفته ى قبل عروسى كرد. ١٠ روز نيامد، و وقتى آمد دست هايش پر از النگوهاى رنگارنگ، حنا، و شيرينى هاى هندى بود. از دپارتمانشان به قسمت ما آمد تا به دخترها عكس هاى عروسى اش را نشان بدهد. عكس هايى پر از رنگ، پر از گل، پر از لبخند. هندى ها در مراسم عروسى سفيد نمى پوشند.
آمد و سخاوتمندانه دو جعبه شيرينى روى ميز وسط قسمت ما گذاشت. ونسا با آن پاشنه ها و موهاى مخملى اش فورا آمد در جعبه ها را باز كرد، دماغى بالا داد و رفت. ايوت هم آمد يكى برداشت و فورا قيافه اش توى هم رفت: وااى چقدر شيرين! رفتند به سراغ قوطى هاى كوكى شكلاتى و "اوريو" هاى هميشگى خودشان. و اين طور شد كه شيرينى هاى هندى مال من شدند. فكر كردم اينها تقصيرى ندارند. اين ها چه مى فهمند چه مزه اى دارد پياده تا ته ويلا بروى تا شيرينى دانماركى داغ داغ گيرت بيايد. اين ها چه خبر دارند چه كيفى دارد كه عصر پنجشنبه به عشق پوپك تا يوسف آباد بروى و به زحمت جاى پارك پيدا كنى تا نيم كيلو از آن نان خامه اى هاى تازه بخرى و بعد همين طور كه توى ماشين نشسته اى در جعبه را باز كنى و هنوز نرسيده به خانه يكى بخورى. اين ها تقصيرى ندارند. اين ها بچه هاى برندها و شيرينى هاى كارخانه اى اند. اين هفته اوريو يك دلار ارزان تر از هميشه است. اين هفته يك قوطى چاكلت چيپ بخر و دومى را نصف قيمت ببر. يا نه، اصلا برو تا كاسكو و ده تا قوطى بخر اما به اندازه ى ٥ تا پول بده.
روز بعد آكانشكا آمد و نگاهى به جعبه ها انداخت. جعبه هاى قرمز خوش آب و رنگ هندى اش كه در بين قوطى هاى بزرگ بيسكوييت هاى كاسكو گم شده بودند. در جعبه ها را يكى يكى باز كرد: "خب، اين يكى هنوز مانده... اين يكى هم كه مانده..." بعد سرش را تكان داد، با حالت مبهمى از دلخورى. همان طور كه بابا نگاه مى كرد وقتى تا ته دامپزشكى مى رفت تا از قنادى سال هاى جوانى اش، قنادى ادوارد، يك جعبه بيسكوييت تازه ى داغ بخرد و بعد ما مى گفتيم كه بيسكوييتها را دوست نداريم. نه آن طور كه سوپروايزرمان ماريا نگاه مى كند وقتى ونسا مى گويد چيپس هاى بزرگى كه آورده بدمزه اند. و آن وقت ماريا هم شانه بالا مى اندازد و مى گويد توى والمارت حراج بود. چهار پنج تا بيشتر نخريدم.
به آكانشكا گفتم كه به نظرم شيرينى هاى سنتى آنها هم به اندازه ى شيرينى هاى ما اصيل اند. لبخند زد و نشست كنارم و از مسير طولانى خانه ى جديدش به اداره گفت. كه چقدر دور است. كه چقدر سخت توانستند در اين گرانى خانه پيدا كنند.
آكانشكا را دوست دارم. اى كاش هنوز از بخش ما نرفته بود. آن وقت بيشتر او را مى ديدم.
آكانشكا هفته ى قبل عروسى كرد. ١٠ روز نيامد، و وقتى آمد دست هايش پر از النگوهاى رنگارنگ، حنا، و شيرينى هاى هندى بود. از دپارتمانشان به قسمت ما آمد تا به دخترها عكس هاى عروسى اش را نشان بدهد. عكس هايى پر از رنگ، پر از گل، پر از لبخند. هندى ها در مراسم عروسى سفيد نمى پوشند.
آمد و سخاوتمندانه دو جعبه شيرينى روى ميز وسط قسمت ما گذاشت. ونسا با آن پاشنه ها و موهاى مخملى اش فورا آمد در جعبه ها را باز كرد، دماغى بالا داد و رفت. ايوت هم آمد يكى برداشت و فورا قيافه اش توى هم رفت: وااى چقدر شيرين! رفتند به سراغ قوطى هاى كوكى شكلاتى و "اوريو" هاى هميشگى خودشان. و اين طور شد كه شيرينى هاى هندى مال من شدند. فكر كردم اينها تقصيرى ندارند. اين ها چه مى فهمند چه مزه اى دارد پياده تا ته ويلا بروى تا شيرينى دانماركى داغ داغ گيرت بيايد. اين ها چه خبر دارند چه كيفى دارد كه عصر پنجشنبه به عشق پوپك تا يوسف آباد بروى و به زحمت جاى پارك پيدا كنى تا نيم كيلو از آن نان خامه اى هاى تازه بخرى و بعد همين طور كه توى ماشين نشسته اى در جعبه را باز كنى و هنوز نرسيده به خانه يكى بخورى. اين ها تقصيرى ندارند. اين ها بچه هاى برندها و شيرينى هاى كارخانه اى اند. اين هفته اوريو يك دلار ارزان تر از هميشه است. اين هفته يك قوطى چاكلت چيپ بخر و دومى را نصف قيمت ببر. يا نه، اصلا برو تا كاسكو و ده تا قوطى بخر اما به اندازه ى ٥ تا پول بده.
روز بعد آكانشكا آمد و نگاهى به جعبه ها انداخت. جعبه هاى قرمز خوش آب و رنگ هندى اش كه در بين قوطى هاى بزرگ بيسكوييت هاى كاسكو گم شده بودند. در جعبه ها را يكى يكى باز كرد: "خب، اين يكى هنوز مانده... اين يكى هم كه مانده..." بعد سرش را تكان داد، با حالت مبهمى از دلخورى. همان طور كه بابا نگاه مى كرد وقتى تا ته دامپزشكى مى رفت تا از قنادى سال هاى جوانى اش، قنادى ادوارد، يك جعبه بيسكوييت تازه ى داغ بخرد و بعد ما مى گفتيم كه بيسكوييتها را دوست نداريم. نه آن طور كه سوپروايزرمان ماريا نگاه مى كند وقتى ونسا مى گويد چيپس هاى بزرگى كه آورده بدمزه اند. و آن وقت ماريا هم شانه بالا مى اندازد و مى گويد توى والمارت حراج بود. چهار پنج تا بيشتر نخريدم.
به آكانشكا گفتم كه به نظرم شيرينى هاى سنتى آنها هم به اندازه ى شيرينى هاى ما اصيل اند. لبخند زد و نشست كنارم و از مسير طولانى خانه ى جديدش به اداره گفت. كه چقدر دور است. كه چقدر سخت توانستند در اين گرانى خانه پيدا كنند.
آكانشكا را دوست دارم. اى كاش هنوز از بخش ما نرفته بود. آن وقت بيشتر او را مى ديدم.

No comments:
Post a Comment