در هر خانه یا ساختمانی اتاق یا گوشهی گمشدهای وجود دارد. این اتاق، یا گوشه، محلی است که هر چه را نمیخواهند در آن انبار میکنند. در خانههای قدیمی یا در ساختمانهای بزرگ، این گوشه معمولا یک اتاقک انباری است. و در آپارتمانهای کوچک، محل آن زیر تخت، یا که بالای بلندترین کمد خانه است. حتی در مواقعی که کارگرها برای تمیزکاری نوروزی میآیند، این گوشه یا اتاق کوچک، تنها محلی است که تمیز نمیشود. هر یک از اشیای اتاقهای دیگر که زائد باشد را در آن انبار میکنند و غروب در بزرگترین اتاق خانه میایستند و آهی از سر رضایت سر میدهند و میگویند: «به! عجب خانهی تمیزی شده!» و این گونه، اتاقک را برای یک سال دیگر، و تا یک تمیزکاری دیگر، به دست فراموشی میسپارند. بدین صورت است که این گوشهها، که در همهی خانهها از آنها یافت میشود، در عین آنکه بخشی از خانه هستند، بخشی از خانه نیستند. اين گوشه ها هرگز دیده نمیشوند، اما مرتب شدن کلیت خانه به نحوی به آنها بستگی دارد.
آنچه دربارهی این مکانهای فراموششده حائز اهمیت است نسبتی است که با شناخت کلی خانه، و با توافق جمعی دارند. این مکانها، نه لزوما دورافتادهترین گوشهها، بلکه آن گوشههایی هستند که بر اثر توافق جمعی اهل خانه، «دورافتاده» محسوب شدهاند. چنان که اگر غریبهای به خانه بیاید ممکن است ناگهان در جستجوی مستراح خانه، در یکی از این اتاقکها را باز کند. و بعد اهل خانه به او گوشزد کنند که «نه! آن یکی نه. این یکی است.» و در اعماق ضمیرشان این که کسی به سراغ آن در رفته است به نظرشان عجیب برسد.
دقیقا به همین گونه بود که نگهبان برج اداری شماره ۷۶۶، که دومین روز کاری خود در شرکت را سپری میکرد، ناگهان، و در حینی که در جستجوی دستمال کاغذی برای سالن کنفرانس بود، خود را در «آن اتاق» یافت. و به همین گونه بود که چند ثانیه بعد، صدای فریاد مرد جوان، تا هفت اتاق آن طرفتر شنیده شد...
(داستان ناتمام، بهار ١٣٩٣)
آنچه دربارهی این مکانهای فراموششده حائز اهمیت است نسبتی است که با شناخت کلی خانه، و با توافق جمعی دارند. این مکانها، نه لزوما دورافتادهترین گوشهها، بلکه آن گوشههایی هستند که بر اثر توافق جمعی اهل خانه، «دورافتاده» محسوب شدهاند. چنان که اگر غریبهای به خانه بیاید ممکن است ناگهان در جستجوی مستراح خانه، در یکی از این اتاقکها را باز کند. و بعد اهل خانه به او گوشزد کنند که «نه! آن یکی نه. این یکی است.» و در اعماق ضمیرشان این که کسی به سراغ آن در رفته است به نظرشان عجیب برسد.
دقیقا به همین گونه بود که نگهبان برج اداری شماره ۷۶۶، که دومین روز کاری خود در شرکت را سپری میکرد، ناگهان، و در حینی که در جستجوی دستمال کاغذی برای سالن کنفرانس بود، خود را در «آن اتاق» یافت. و به همین گونه بود که چند ثانیه بعد، صدای فریاد مرد جوان، تا هفت اتاق آن طرفتر شنیده شد...
(داستان ناتمام، بهار ١٣٩٣)
No comments:
Post a Comment