جمعه ١٥ مارس ٢٠١٩- تورنتو
ويرجينيا ولف كتاب مشهورى دارد به نام "اتاقى از آن خود" كه در آن استدلال مى كند كه زنان بدين دليل در تمام طول تاريخ آنقدر كم نوشته اند كه هرگز اتاقى از آن خود نداشته اند. نويسنده هاى زن كم بوده اند چون زنان هرگز گوشه اى كه تنها مال خودشان باشد نداشته اند.
از آخرين يادداشتى كه نوشته ام حدود سه ماه مى گذرد. نه يك خانه، اما سرانجام اتاقى از آن خودم در شهر جديد پيدا كرده ام و حالا ديگر مى توانم بنويسم. حتى اگر شده چند كلمه.
در شركت جديد كار من اين است كه به مشكلات كارمندها در زمينه منابع انسانى رسيدگى كنم. كارمندهاى شركت، از جاهاى مختلف بر روى سيستم پرونده باز مى كنند و ما بايد در ديتابيس تحقيق كنيم و با واحدهاى ديگر ارتباط برقرار كنيم تا مشكلشان را حل كنيم. چون شركت خيلى بزرگ است ممكن است چندين ايميل با كسى در آن طرف كانادا يا امريكا يا اروپا رد و بدل كرده باشيم و بارها با اون تلفنى حرف زده باشيم اما هرگز او را در كنار خود نديده باشيم. لازم به گفتن نيست كه اين تا چه اندازه قوه تخيل من را به كار مى اندازد و برايم هيجان انگيز است.
امروز زنى به نام ليزا پرونده اى باز كرده بود. مستاصل و پريشان، از شهرى در غربى ترين و دورترين نقطه ى امريكا. نوشته بود كه تازه دو روز قبل برايش ايميل آمده كه براى مزايا اسم نويسى كند و او هم فورا تلفن را برداشته و زنگ زده، اما بهش گفته اند مهلت ثبت نام تمام شده. در ديتابيس جستجو كردم و خواندم. ديدم در آن زيرمجموعه و شهر خاص ٣١ روز بعد از استخدام فرصت ثبت نام دارند. در سيستم گشتم و ديدم كه بله، تاريخ استخدامش فوريه است و ديگر كار از كار گذشته. فورا با چند نفر در دپارتمان مزاياى امريكا و بعد كانادا صحبت كردم. بى هيچ نتيجه اى. و كار به دوشنبه موكول شد. بعد فكر كردم به ليزا زنگ بزنم. تلفن را برداشت. مستأصل و پريشان، از غربى ترين نقطه ى امريكا. صداى ظريف و خجالتى آدمى كه هيچ از دنيا طلبكار نيست. حقوق دريافتى ماهانه اش را از قبل در سيستم نگاه كرده بودم. هميشه عنوان و حقوق را نگاه مى كنم تا ببينم با چه كسى طرف خواهم بود. هر چقدر پولى كه مى گيرند كمتر باشد برخوردشان بهتر است. تمام داستان را برايم گفت. گفت به خدا من چه مى دانستم. من اصلا به خاطر همين مزايا كار نيمه وقتم را تمام وقت كردم.
قول دادم هر كارى از دستم بربيايد برايش انجام بدهم. بايد ديد دوشنبه چه پيش مى آيد.
ويرجينيا ولف كتاب مشهورى دارد به نام "اتاقى از آن خود" كه در آن استدلال مى كند كه زنان بدين دليل در تمام طول تاريخ آنقدر كم نوشته اند كه هرگز اتاقى از آن خود نداشته اند. نويسنده هاى زن كم بوده اند چون زنان هرگز گوشه اى كه تنها مال خودشان باشد نداشته اند.
از آخرين يادداشتى كه نوشته ام حدود سه ماه مى گذرد. نه يك خانه، اما سرانجام اتاقى از آن خودم در شهر جديد پيدا كرده ام و حالا ديگر مى توانم بنويسم. حتى اگر شده چند كلمه.
در شركت جديد كار من اين است كه به مشكلات كارمندها در زمينه منابع انسانى رسيدگى كنم. كارمندهاى شركت، از جاهاى مختلف بر روى سيستم پرونده باز مى كنند و ما بايد در ديتابيس تحقيق كنيم و با واحدهاى ديگر ارتباط برقرار كنيم تا مشكلشان را حل كنيم. چون شركت خيلى بزرگ است ممكن است چندين ايميل با كسى در آن طرف كانادا يا امريكا يا اروپا رد و بدل كرده باشيم و بارها با اون تلفنى حرف زده باشيم اما هرگز او را در كنار خود نديده باشيم. لازم به گفتن نيست كه اين تا چه اندازه قوه تخيل من را به كار مى اندازد و برايم هيجان انگيز است.
امروز زنى به نام ليزا پرونده اى باز كرده بود. مستاصل و پريشان، از شهرى در غربى ترين و دورترين نقطه ى امريكا. نوشته بود كه تازه دو روز قبل برايش ايميل آمده كه براى مزايا اسم نويسى كند و او هم فورا تلفن را برداشته و زنگ زده، اما بهش گفته اند مهلت ثبت نام تمام شده. در ديتابيس جستجو كردم و خواندم. ديدم در آن زيرمجموعه و شهر خاص ٣١ روز بعد از استخدام فرصت ثبت نام دارند. در سيستم گشتم و ديدم كه بله، تاريخ استخدامش فوريه است و ديگر كار از كار گذشته. فورا با چند نفر در دپارتمان مزاياى امريكا و بعد كانادا صحبت كردم. بى هيچ نتيجه اى. و كار به دوشنبه موكول شد. بعد فكر كردم به ليزا زنگ بزنم. تلفن را برداشت. مستأصل و پريشان، از غربى ترين نقطه ى امريكا. صداى ظريف و خجالتى آدمى كه هيچ از دنيا طلبكار نيست. حقوق دريافتى ماهانه اش را از قبل در سيستم نگاه كرده بودم. هميشه عنوان و حقوق را نگاه مى كنم تا ببينم با چه كسى طرف خواهم بود. هر چقدر پولى كه مى گيرند كمتر باشد برخوردشان بهتر است. تمام داستان را برايم گفت. گفت به خدا من چه مى دانستم. من اصلا به خاطر همين مزايا كار نيمه وقتم را تمام وقت كردم.
قول دادم هر كارى از دستم بربيايد برايش انجام بدهم. بايد ديد دوشنبه چه پيش مى آيد.
No comments:
Post a Comment