چهارشنبه ١٢ دى ٩٧، تهران
مينا جان سلام
همان طور كه در تختم لا به لاى ملافه هاى تميز صورتى و بنفش خوابيده ام به صداهاى بيرون گوش مى دهم. صداى بسته شدن در تاكسى، رد شدن موتورها، صداى قِر قِر اتوبوسها از سر خيابان، صداى محكم كوبيده شدن چكش به آهن از چند خانه آنطرفتر. از اين صداهايى كه ما در غربت نداريم. مى بينى، اينطور نيست كه صبح ژانويه بيدار بشوى ببينى تمام دنياى بيرون يخ بسته. اصلا صبح ژانويه نيست. صبح دى ماه است.
ديشب هواپيما ساعت ٩ نشست. از نيم ساعت قبل از آنكه هواپيما بنشيند جنب و جوش شروع مى شود. همه به تكاپو در مى آيند تا مانتوها و روسرى ها را سرشان كنند. همينطور تا از مهماندارها خداحافظى كنم و نگاهم به مسئولهاى ايرانى بيفتد كه به تازه واردين خوش آمد مى گفتند يكسره لبخند بر لبم بود. لبخند بزرگى كه نمى دانستم بايد آن را چه كار كنم. هميشه همينطور است.
ستى را كه بغل كردم ديدم ديگر انگار هيچ چيز در اين دنيا نمى خواهم. تو مى دانى كه منظورم چيست. اينطور نيست كه براى بقيه دلم تنگ نشده باشد. اما دور بودن از او برايم از هر چيزى سختتر است.
يك نفر پايين در كوچه دارد يك آهنگ محلى را با سوت مى زند. مينا جان، كاش تو هم مى توانستى بيايى. كاش همه مى توانستند بيايند. برايم بنويس كه حلقه هاى نامزدى تان بالاخره رسيد يا نه. و بنويس كه كيكى كه ويليام آن شب برايت پخت چطور از آب درآمد.
مى بوسمت،
شهرزاد
تهران- ١٢ دى ٩٧
مينا جان سلام
همان طور كه در تختم لا به لاى ملافه هاى تميز صورتى و بنفش خوابيده ام به صداهاى بيرون گوش مى دهم. صداى بسته شدن در تاكسى، رد شدن موتورها، صداى قِر قِر اتوبوسها از سر خيابان، صداى محكم كوبيده شدن چكش به آهن از چند خانه آنطرفتر. از اين صداهايى كه ما در غربت نداريم. مى بينى، اينطور نيست كه صبح ژانويه بيدار بشوى ببينى تمام دنياى بيرون يخ بسته. اصلا صبح ژانويه نيست. صبح دى ماه است.
ديشب هواپيما ساعت ٩ نشست. از نيم ساعت قبل از آنكه هواپيما بنشيند جنب و جوش شروع مى شود. همه به تكاپو در مى آيند تا مانتوها و روسرى ها را سرشان كنند. همينطور تا از مهماندارها خداحافظى كنم و نگاهم به مسئولهاى ايرانى بيفتد كه به تازه واردين خوش آمد مى گفتند يكسره لبخند بر لبم بود. لبخند بزرگى كه نمى دانستم بايد آن را چه كار كنم. هميشه همينطور است.
ستى را كه بغل كردم ديدم ديگر انگار هيچ چيز در اين دنيا نمى خواهم. تو مى دانى كه منظورم چيست. اينطور نيست كه براى بقيه دلم تنگ نشده باشد. اما دور بودن از او برايم از هر چيزى سختتر است.
يك نفر پايين در كوچه دارد يك آهنگ محلى را با سوت مى زند. مينا جان، كاش تو هم مى توانستى بيايى. كاش همه مى توانستند بيايند. برايم بنويس كه حلقه هاى نامزدى تان بالاخره رسيد يا نه. و بنويس كه كيكى كه ويليام آن شب برايت پخت چطور از آب درآمد.
مى بوسمت،
شهرزاد
تهران- ١٢ دى ٩٧
No comments:
Post a Comment