Monday, July 23, 2018

سى سپتامبر، بعد از نيمه شب

بعضى از اين نوشته ها تو روزهاى خوشى و سرمستى و بعضى هاشون تو روزهاى اندوه و نااميدى نوشته ميشن. قرار نيست هيچ كدوم از اونها به تنهايى نشانگر روزهاى من باشن، بلكه قراره مجموعه ى اونها از آنچه بر من مى گذره حكايت كنند. امشب در حالى اين يادداشت رو مى نويسم كه چشم هام بعد از خوندن بيست صفحه ريز ريز حكم دادگاههاى كار كانادا به زحمت باز موندن، و در حالى كه روزى براى من به پايان مى رسه كه در اون خيلى سعى كردم تعادلى بين درس و تفريح برقرار كنم.  

من دوستها و همكارهايى دارم كه هر وقت با من حرف مى زنن از من مى پرسن "شهرزاد خوش مى گذرونى حسابى ها!" جدا از اينكه نمى دونم چنين تلقى اى از كجا نشأت مى گيره، معمولا درماندگى خاصى در پاسخ به اين جمله در خودم احساس مى كنم. امروز داشتم تصوير خودم رو در يك عكس دسته جمعى، عكس قشنگى از دخترها و پسرهايى در پس زمينه اى از خونه هاى آجرى كانادايى، مى ديدم كه باز به ياد اين جمله ى " شهرزاد خوش مى گذرونى" افتادم. همين طور كه داشتم خودم رو نگاه مى كردم به طرز غريب و دردناكى متوجه شدم كه از وقتى آمدم حتى يك بار هم آرايش نكردم، حتى يك بار در آرايشگاه ابرو برنداشتم، رنگ موهام رو درست نكردم، براى خريد لباس نرفتم. حتى لاك نزدم. و همين طور كه موهام رو با يه كش معمولى بالاى سرم مى بستم فكر كردم كه چرا من يه سنجاق سر توى قفسه ام ندارم، كه چقدر چيز هست كه هنوز ندارم. خيلى وقتها موقعى كه براى خريد خوراكى ميرم با پوزخند از كنار چيپسها و كيكها (بله، حتى كيكها) رد ميشم، و در حالى كه سيب زمينى و ظرف سنگين مايع لباسشويى رو توى سبدم ميذارم با خودم ميگم يعنى كه آيا زمانى خواهد رسيد كه ابتدايى ترين نيازهاى زندگى من اونقدر برطرف شده باشند تا من مجال فكر كردن به "كيك" رو داشته باشم؟ اين "مجال" به معناى زمان نيست، بلكه به معناى نوعى وضعيت ذهنى هست. وضعيت ذهنى اى كه در اون نزديكترين آدم هاى اطرافت از تو دور شدن، و ديگه كسى نيست كه بتونه بى آنكه آزرده خاطر بشيد به شما بگه كه بلند شو برو اون موهات رو كوتاه كن، حالم رو به هم زدى.

عكس ها، گزارشهاى سفر، چه چيزى رو به ما نشون ميدن؟ بگذاريد بپذيريم كه حقيقتا هيچ چيز رو. بيش از اينها بايد در عكسهاى مرد جوانى كه تصاوير سفرهاى دور دنياش رو ميگذاره، يا خانمى كه از مهمانى هاى هر هفته اش عكس ميگذاره دقيق شد تا فهميد زندگى حقيقتا چطور بر اونها گذشته. و شايد چيزى رو ديد كه دوربين تونسته در يك لحظه از اون پرده برداره.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...