Monday, July 23, 2018

سه شنبه ١٠ اكتبر، 

امروز توى قسمت شبيه سازى كلاس مذاكره بايد دوتا دو تا پارتنر مى شديم و دو دلار رو بين خودمون تقسيم مى كرديم. ٤ بار اين كار رو با پارتنرهاى مختلف انجام داديم و هر دور، استاد به هر كدوممون يه كاغذ جدا با كلى توضيحات ميداد كه استايل مذاكره بايد چطورى باشه و شرايطمون چيه. نكته اش اين بود كه بايد ياد مى گرفتيم در مقابل استايل آدم مقابل (رقابتى، مشاركتى،...) چه استايلى انتخاب كنيم.  بيشترين ميزانى كه تونستم سرش توافق كنم تنها يك دلار و ده سنت بود. يك بار هم به حريفم گفتم ببين اين دو دلار رو بده من، من ميگم بچه ها تو ايران حساب ارزى باز كنن سودش رو سر ماه بهت ميدم. افاقه نكرد.

يه كلاس روش تحليل و نظرسنجى داريم كه روز اول استادش اومد گفت بچه ها هيچ كتاب درسى اى نداريم. تنها منبع درسى مون يه مقاله ١٨ صفحه اى هست. قاعدتا همه خوشحال شديم. حالا هر چى من اين مقاله رو مى خونم هيچى نمى فهمم. امروز رفتم پرينتش كردم بلكه انگيزه اى بشه كه بخونم. 

داشتم توى يكى از كافه هاى دانشگاه به زحمت پرونده ى اتحاديه فولادسازان با شركت ريديوشك رو مى خوندم كه يه خانم چهل و خرده اى ساله با يه تابلو دستش اومد بالاى سرم. روى تابلوش با گچ نوشته بود "بغل مجانى." ازم پرسيد يه بغل مجانى مى خواى؟ گفتم آره چرا كه نه. چند ثانيه توى بغلش بودم و بعد هم لبخند زد و رفت سراغ يكى ديگه.


No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...