سه شنبه ٣ اكتبر، صبح
براى هر جلسه ى كلاس "فنون مذاكره و حل تعارضات" حدود ١٠٠ صفحه متن براى خوندن، و شبيه سازى يك موقعيت رو داريم. استاد از قبل از كلاس دو سه صفحه متن درباره ى نقشمون بهمون ميده و قبل از كلاس بايد حدود يك ساعت وقت بگذاريم و بر اساس فن هايى كه تو خوندنى هاى اون هفته داشتيم براى استراتژى مذاكره مون برنامه ريزى كنيم...
سه شنبه ٣ اكتبر، بعد از ظهر
["آنى" نوشتنم رو قطع كرد تا براش از روى خط فارسيم بخونم و اسمش رو به فارسى بنويسم. كلى خوشش اومد.] سر كلاس مذاكره ى امروز موفق شدم قراردادى به مبلغ ٢٩ هزار دلار براى خانم سالى سوپرانو با رييس يه شركت سينمايى ببندم. من و تاپانگا رفتيم بيرون كنار زمين هاكى نشستيم و حرف زديم. وقتى به توافق رسيديم و از نقش هامون بيرون اومديم تاپانگا بهم گفت كه به نظرش من خيلى خوب بودم.
شايد احمقانه باشه، اما يكى از تجربياتى كه هميشه سر كلاسهاى مذاكره بهم كمك مى كنن تجربه ى چك و چونه زدن با مديرهاى شركت سابقم سر حقوق هست. من هر سال مى رفتم تا درباره افزايش حقوقم "مذاكره" كنم. كار بسيار بسيار سختى بود و انرژى روحى و روانى بسيار زيادى مى گرفت. و گاهى به شكست و گاهى به موفقيت مى انجاميد. فكر مى كنم بيشتر بچه ها كم سن تر از اون هستن كه اين تجربه رو داشته باشن.
No comments:
Post a Comment