نوامبر، هشت شب
با يك حساب سرانگشتى متوجه شدم در عرض ٢٨ روز آينده شش تا ددلاين مهم دارم. زمانى كه به صورت عادى براى هر كدوم از اين ددلاينها نياز دارم، لااقل يك هفته هست. به اينها كارهاى روتين و عادى كلاسى، يعنى خوندن هفتاد هشتاد صفحه متن براى هر يك كلاس در هفته رو هم اضافه كنيد. اين رو هم اضافه كنيد كه خودمون مسئول غذا پختن، تميز كردن خونه و خريد كردن هستيم. اين رو هم اضافه كنيد كه آدم به صورت طبيعى نمى تونه مداوم و پيوسته سخت كار كنه (اگر دو شب درست نخوابى قطعا دو روز بعدش به استراحت و ول چرخيدن نياز دارى) و كلا آخرش چيز خيلى جالبى از آب درنمياد ديگه. امتحان فاينال حقوق با تمام بند و بساطش فقط يكى از اين شش تا ددلاين هست. يكى از سختترين ددلاينها پروژه مديريت منابع انسانى هست. سختى درس منابع انسانى از اين رو نيست كه خوندنى هاى سختى داره. در واقع خود كلاسها بسيار ساده و غلط انداز هستن. اما درسش پروژه مفصل و بزرگى داره كه شامل دو تا مرحله ميشه. مرحله اول تحليل شغلى هست. ما اول يك شغل رو انتخاب كرديم و يك عالم تحقيق عملى (مشاهده، مصاحبه، فرم سوال) و تحقيق آكادميك (خوندن يك عالم مقاله ى آكادميك براى تعيين متدولوژى) انجام داديم تا دقيقا بفهميم وظايف اين شغل چه چيزهايى هست و كدومشون از بقيه مهمترن و مهارتهاى مورد نياز براى انجامشون دقيقا چى هست. مرحله ى دوم، انتخاب يك سيستم مناسب براى انتخاب يك نفر براى اين شغل هست به شكلى كه ما دقيقا بتونيم نشون بديم چرا از اين طريق ميشه آدم مناسب رو پيدا كرد. بخشى اش خوندن يك عالم مقاله و تحقيق هست و بخشى اش هم يك سرى كارهاى رياضى و آمارى هست. خدا مى دونه كه من هنوز هيچ ايده اى ندارم كه اين مرحله دوم رو اصلا چطورى بايد انجام بديم. اون هم تو اين وقت كم.
خود اين مساله كه يك متد مشخصى براى استخدام وجود داره كه مى تونه نتيجه رو تا حد زيادى تضمين كنه براى من واقعا جالبه. قبل از اين فكر مى كردم كه خب استخدام يعنى اينكه آدم چهار تا رزومه رو نگاه كنه و يه مصاحبه و تست شخصيت بگيره و آخرش هم هر كى رو بيشتر باهاش حال كرد استخدام كنه. بعدش هم اگر شانس بياره طرف خوب از آب دربياد. كى فكرش رو مى كرد اصلا اين همه كار دقيق آكادميك روى اين موضوع انجام شده باشه.
اگر به خاطر داشتن چند دوست خيلى خوب ايرانى نبود، گذروندن اين روزها در تنهايى شايد تقريبا غيرممكن مى شد. كمى پايينتر عكسى از برشى از يك كيك خامه اى كانادايى رو خواهيد ديد. داستان اين كيك از اين قرار هست كه تولد سورپريزى خيلى از دوستهامون بود و من چون بايد مقاله ى درس مذاكره رو مى نوشتم نتونستم برم. بعدا كه عكس جمع قشنگ دور گيتار و كيك سفيد خوش و آب و رنگ رو ديدم كلى دلم سوخت. اما به ثانيه نكشيد كه ژينو، كه تولد خونه اش بود، گفت فردا بقيه ى كيك رو برام مياره دانشگاه. هميشه آدم ها هستن كه باعث ميشن ادامه بديم. مگه نه؟


No comments:
Post a Comment