Wednesday, July 25, 2018

سه شنبه ٢٨ نوامبر-بعد از ظهر

آخرين جلسه ى كلاس مذاكره بود. و اوه اوه، عجب كلاسى شد! بى حوصله بودم و فقط دلم مى خواست استاد بياد درس بده و بره. استاد آمد و گفت اول كلاس، شبيه سازى داريم. (اى بابا. روز آخر هم دست بردار نيست؟) دو صفحه متن مفصل ريز تايپ شده ى انگليسى داد كه بخونيم. موضوع؟ مسابقه اتومبيل رانى. از اين متنهاى پر از اصطلاحهاى عاميانه و كلمات مسابقه و مكانيك ماشين كه تمام سى نفر شاگرد كانادايى در عرض پنج دقيقه تمامش مى كنند و من بايد سه بار بخونم و تازه چيزى دستگيرم نشه. مساله اين بود كه بعد از خوندن متن بايد تصميم مى گرفتيم با توجه به اطلاعات موجود، آيا ماشين بايد در مسابقه شركت بكنه يا نه؟ كلى اطلاعات نصفه نيمه ى مالى، مكانيكى و تبليغاتى داده شده بود. به نظر من خيلى واضح آمد كه ماشين بايد در مسابقه شركت نكنه. راى گرفتيم و يكهو ديدم كه فقط من و سه نفر ديگه مخالفيم. آخ آخ! چرا من بايد هميشه در گروه اقليت مخالف باشم. چرا چيزها به گونه اى پيش ميرن كه من ناچار بشم به تنهايى در مقابل بقيه قرار بگيرم. چرا زندگى اينطوره. آخ آخ. اينها رو توى دلم گفتم. استاد هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت دو تا گروه بشيد و سعى كنيد همديگه رو متقاعد كنيد. من و برنن بايد هشت نه تا پسر رو متقاعد مى كرديم. همه هم اهل ماشين و مسابقه و فوتبال. برنن يك چيزهايى گفت اما زود وا داد. من هم چيزهايى گفتم. كسى خيلى توجه نكرد. از گروه هامون بيرون آمديم. استاد دوباره رای گرفت. این دفعه تعداد مخالفها از چهار نفر به سه نفر رسید. دلايلمون رو براى مخالفت و موافقت توى كلاس توضيح داديم. بعد استاد گفت حالا اطلاعات جدیدی دارید. دوباره یک برگه داد با اطلاعات جدید. رفتیم توی گروهها. این دفعه برنن رو هم متقاعد کردند و من موندم. دوباره راى گيرى. همه دایم  می گفتند که نباید حرف مکانیک شماره یک رو گوش کرد چون تجربی کارش رو یاد گرفته و درس خونده نیست و صلاحیت نداره. مکانیک شماره یک معتقد بود موتور در دمای پایین با مشکل مواجه میشه و روز مسابقه هم قرار بود هوا حسابی سرد باشه. مکانیک شماره دو میگفت خرابی موتور ربطی به دما نداره اما نمی تونست دلیلش رو پیدا کنه.  من گفتم تنها راه یادگیری چیزها گرفتن یک مدرک نیست. فقط یک پاراگراف درباره ی این موضوع داریم که مکانیک شماره یک، از بچگی توی مکانیکی بزرگ شده و انگشتهاش همیشه روغنی و سیاه بوده. تازه، اگر هم مشکل از سرما نباشه، دلیل مبهم دیگه ای وجود داره. مشکل که حل نمیشه، فقط دلیلش مبهمه. اما همه معتقد بودن که ماشین باید در مسابقه شرکت کنه چون اگر شرکت نمی کرد مقدار زیادی پول از دست می داد. و البته اگر شرکت می کرد و منفجر میشد هم همه چیزش رو از دست می داد. و یکی از دخترها هم معتقد بود همیشه این ریسک وجود داره که ماشین خراب بشه و راننده بمیره. چه حالا چه قبلا چه بعدا. من گفتم بله همیشه ممکنه آدم توی خیابون تصادف کنه، اما به هر حال دو طرف خیابون رو نگاه می کنه و با احتیاط میره. ضمنا درکی که من از این متن دارم اینه که موتور به هر حال مشکلی داره. متخصصان فرمول یک هم در اینجا نظرهایی دادن. خلاصه سرتون رو درد نیارم. توی دور آخر، از ٣٠ نفر، فقط من و كرگ مخالف بوديم. یعنی ۲۸ نفر می گفتند ماشین باید در مسابقه شرکت کنه و فقط من و کرگ می گفتیم نباید شرکت کنه. یک لحظه گفتم خدایا، لابد این ۲۸ نفر درست میگن و من غلط میگم. ولی هر چی فکر کردم دیدم نه، این ماشین نباید بره برای مسابقه. بعد استاد اعلام کرد که بازی تمام شده و حالا می خواد جوابها رو بگه. جالبترين قسمت ماجرا اين بود: استاد گفت تصميم درست اين بوده كه ماشين در مسابقه شركت نكنه! كلى توضيحات داد كه چرا در چنين شرايطى مردم معمولا اشتباه مى كنند. بعد عكس اين شاتل رو بهمون نشون داد و گفت اين اتفاق واقعى بوده. ماجرايى خيلى شبيه اين توى يه مذاكره اى توى ناسا اتفاق مى افته. و شاتل ناسا در اثر تصميم غلط، منفجر ميشه. كلاس در سكوت مطلق فرو رفت.



No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...