Friday, January 17, 2020

يك تصوير سياه و سفيد


بعضى روزها بعد از ساعت ها سر و كله زدن با آدم ها و مشكلات پيچيده شان، سرم را روى ميز ميگذارم، چشم هايم را مى بندم و سعى مى كنم چند لحظه آرام بگيرم. و آن وقت نمى دانم چرا تصوير مبهمى از آن فيلم معروف عصر جديد چارلى چاپلين به خاطرم مى آيد. تصويرى است از كارگرى كه كنار خط توليد ايستاده است و يكى يكى پيچ هايى را كه از جلويش رد مى شوند سفت مى كند. تصوير ساده اى است از كارگرى  كه در آستانه ى قرن بيستم، در يكى از نخستين فيلم هاى صامت سياه و سفيد، ايستاده است.    

بعد در ذهنم دوربين عقب تر و عقب تر مى رود و سرانجام ثابت مى شود. حالا آن مجموعه ى منظم را از بالا مى بينيم، چنان كه يك خداى يونانى. تمامى خط توليد و همه ى كارگرها با لباس هاى متحدالشكلشان. همه ى آن چرخ و دنده و نقاله ها كه مثل ساعت حركت مى كنند.  

به اين فكر مى كنم كه اين تصوير اولين بار كى به سراغم آمد. شايد از آن روزى كه لورن درباره ى "برنامه ريزها" به من گفت. يكى از مديرهاى فروش از واحد منابع انسانى سوال كرده بود كه آيا بايد به هر ٥ فروشنده ى دپارتمانش، برنامه هاى يكسانى بدهد؟ من دنبال سياست و قانون شركت مى گشتم كه به مدير نشان بدهم، كه لورن گفت اين كار ما نيست.

پرسيدم چطور كار ما نيست، و آن وقت بود كه برايم توضيح داد. من را بگو كه تا به آن روز فكر مى كردم صبح هر كس سر كارش مى آيد و مى رود يك گوشه اى در واحد خودش، مثلا مشغول فروش كفش زنانه يا جواهر آلات بدلى مى شود. اما لورن گفت كه اين طور نيست. و برنامه ى كارى تمام فروشگاهها هر ماه از يكى از دفترهاى شركت در پنسيلوانيا مى آيد.

-آن برنامه ريزهاى پنسيلوانيا هستند كه تعيين مى كنند هر كس در كجا قرار بگيرد."

آن وقت بود كه فهميدم كه هر كس سه تا عدد دارد. و آن عددها تعيين مى كنند كه او در كجا و در چه زمانى قرار بگيرد. به تدريج فهميدم كه اگر يكى از اين عددها ذره اى پس و پيش يا نادرست بشود چه مشكلاتى پيش مى آيد. همه چيز آن قدر منظم و برنامه ريزى شده است كه كافى است كسى، جايى، پيچى را اشتباه بچرخاند تا تمام سيستم مثل چوب هاى بازى جنگا فرو بريزد. همين ماه قبل بود كه مارتا بابت همين جريان دير حقوقش را گرفت. مارتا، همان دختر ريزنقشى كه هميشه وقتى حرف مى زند دو تا دندان سفيد خرگوشى اش معلوم مى شود. 

راستى يادم باشد دوباره ى براى مالى ايميل بدهم و ببينم مدارك مخصوص مزايا را آماده كردند يا نه. آن دختر بيچاره منتظر است و دو هفته است مرخصى زايمانش شروع شده. حالا چطور ايميل را بنويسم كه مطمئن باشم حسابدارهاى هندى مان زود جواب مى دهند؟ از وقتى فهميده ام كارمندهاى دفتر هندوستان به ساعت امريكاى شمالى كار مى كنند و شبهايشان را اينطور پشت كامپيوترهايشان صبح مى كنند، سعى مى كنم مهربان تر بنويسم. 

چشم هايم را باز مى كنم و مى روم تا قدمى بزنم. درخت هاى سبز وسط سالن دفتر مركزى. دو دختر فروشنده با لبخند و رژ لب براق و چمدان هاى بزرگى پر از نمونه پيراهن. زن مكزيكى قد كوتاه با چرخ دستى مخصوص تميز كردن توالت كه دارد آشغال هاى توى سينك 
ظرفشويى را در مى آورد... 

صد سال گذشته است و ديگر اثرى از آن فيلم صامت، آن فيلم سياه و سفيد نيست، اما آن كارگر قصه ى چاپلين انگار هنوز حضور دارد، اين بار با موبايل و لپ تاپ به جاى چكش. مجهز به آخرين تكنولوژى هاى روز.

No comments:

Post a Comment

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...