Sunday, May 31, 2020

زباله‌دانی تورنتو: یادداشتی درباره‌ی یک دوست


بهترین همکلاس دوران فوق لیسانس و یکی از بهترین دوست هایم از این هفته کار جدیدی را شروع می‌کند. نورمن قرار است برای شهرداری کار کند و garbage collector  بشود. در فارسی عامیانه به این کار آشغالی می‌گویند و جدیدا اسمش را پاکبان گذاشته‌اند. برای نورمن خوشحالم چون با هدف مشخصی دارد به سراغ این کار می‌رود٬ و آن همه حرف‌ها و شوخی‌ها و تکه کنایه‌های فامیل و رفقا و دوست دخترش برایش بی‌اهمیت است. رشته‌ای که ما (من و نورمن) خواندیم رشته‌ای بود به ما منابع انسانی و حقوق کار. بعد از خواندن این رشته می‌شود به شرکت‌ها رفت و کار منابع انسانی را شروع کرد. همچنین می‌شود به سندیکاها رفت و در طرف کارگرها و کارمندها کار کرد٬ که پیدا کردن چنین کاری سخت‌تر است. کار در دپارتمان منابع انسانی شرکت‌ها (یعنی روش اول) غالبا به این معناست که شما از سیاست‌های مدیریت شرکتی غول آسا پیروی می‌کنید. شما کسی هستید که موقعی که شرکت می‌خواد صرفه جویی کند و فرمول کمیسیون کارمندان فروش را تغییر دهد٬ این فرمول را برای کارمندان توضیح می‌دهید و سپس اضافه می‌کنید که: این قانون شرکت است. مهم است که این جمله همراه با هیچ احساس یا نظر یا همدردی‌ای نباشد. طوری که کارمند مورد نظر بفهمد که انتخابی در کار نیست. کمیسیون ها قرار است کمتر بشوند و کسی از او نظری نخواسته است. شما کسی هستید که وقتی کارمندی بابت کم شدن حقوقش اعتراض می‌کند کاغذی جلوی او می‌گذارید که بخشی از قرارداد ۵۰ صفحه‌ای اش موقع استخدام بوده و توضیح می‌دهید که او از قبل در قراردادش این مساله را پذیرفته و اینجا٬ پایین همین کاغذ آن را با امضایش تایید کرده است. در مراحل بالاتر٬ شما همچنین کسی هستید که وقتی سر و صدا از کارگرهای یکی از شعبه‌ها بلند می‌شود و از خبرها اینطور برمی‌آید که رهبر سندیکایی آمده و می‌خواهد کارگرها را عضو سندیکا کند می‌روید و با کارگرها صحبت می‌کنید تا از خر شیطان پایین بیایند تا دوباره هم چیز ''آرام'' شود.

کار کردن در دپارتمان منابع انسانی یعنی همه‌ی این‌ها. و خب نورمن انتخاب کرد که هیچ کدام از این‌ها نباشد. و از فردا می‌رود که زباله‌های خشک و بازیافتی دو میلیون تورنتویی را با یک ماشین سنگین جا به جا کند. نورمن٬ که لیسانس تاریخ از دانشگاه تورنتو٬ فوق لیسانس ادبیات از دانشگاه نیویورک٬ و فوق لیسانس منابع انسانی و حقوق کار از دانشگاه کوئینز دارد. نورمن٬ که تنها هیچ کس به اندازه‌ی او در دانشگاه درباره‌ی رشته‌مان کتاب نمی‌خواند. نورمن٬ که دارد کتابی درباره جنبش کارگری در کانادا می‌نویسد و یک رمان ناتمام هم نوشته است. 

نورمن بارها و بارها برای کارهای مختلف در سندیکاها تقاضانامه پر کرد و رزومه فرستاد. اما بی‌فایده بود. چطور ممکن است در دنیای پررقابت امروز٬ یک راننده‌ی ماشین‌های سنگین را به عنوان مذاکره کننده در سندیکا استخدام کنند؟ خیلی از بچه‌ها به او می‌گفتند که پیدا کردن کار در سندیکا سخت است و باید به کار در شرکتها رضایت دهد. اما حقیقت این است که هر بار به من می گفت که حاضر نیست ''بر علیه'' کارگران کار کند با نگاهی سرشار از ستایش به او خیره می‌شدم. تا سرانجام چند ماه قبل آمد و به من گفت که فکری به ذهنش رسیده است. می‌خواهد برود برای شهرداری کار کند (کارگرهای شهرداری تورنتو عضو یکی از بزرگترین سندیکاهای کشور هستند.) و بعد کم کم با رهبران سندیکا ارتباط بگیرد و مراحل پیشرفت را طی کند.

قصدم نوشتن متنی نیست که پیام اخلاقی آن این باشد که اهداف بزرگ خود را به اهداف کوچکتر تقسیم کنید و هر شب آن‌ها را در دفتر یادداشتتان بنویسید. بخشی از قلبم فشرده می‌شود هر بار به این فکر می‌کنم که دوست بااستعداد و پرمعلوماتم روزهایش را در جاده‌ها و اتوبان‌ها٬ و از حالا به بعد در یک مرکز زباله می‌گذراند. به همکلاسی‌های دیگری فکر می‌کنم که هر کدام به شکلی کار پیدا کردند٬ بعضی‌ها حتی در سندیکاها. و بعد به ماجراهای جورج فلوید و اعتراضات آمریکا فکر می‌کنم. تبعیض بر علیه سیاه پوست‌ها قطعا وجود دارد. اما حقیقت این است که این شاید یکی از واضح ترین و مشخص ترین انواع تبعیض است. که اسمی و نامی دارد و می‌شود بر روی آن انگشت گذاشت. شکل‌های دیگری از تبعیض وجود دارد که ما هنوز حتی نمی‌توانیم درباره‌شان صحبت کنیم. این که شما باید آدم اجتماعی و خوش‌خنده‌ای باشید٬ و سوالات مصاحبه را خیلی با سیاست جواب دهید و حرف‌های خطرناک نزنید تا استخدام شوید. آدم‌ها باید از نرم اجتماعی خاصی پیروی کنند و اگر خیلی عجیب و غریب باشند ممکن است برای همیشه در سایه بمانند. اگر قبلا مذاکره کننده نبوده باشید و کسی را نداشته باشید که سابقه‌ای برایتان جور کند یا شما را به جایی معرفی کند٬ فرقی نمی‌کند چقدر کتاب درباره ی حقوق کار٬ تاریخ جنبش کارگری٬ و اقتصاد خوانده باشید. کسی در این دنیا شما را به بازی نمی‌گیرد. حتی اگر سفید پوست باشید و موهایتان مثل نورمن بور (و حالا دیگر بور مایل به خاکستری) باشد. اما مهم این است که نورمن٬‌ خوشبختانه٬ به این چیزها فکر نمی‌کند و راه خودش را می‌رود. 

با بهترین آرزوها برای همکلاسی‌ بااراده‌ام در اولین روز کار جدیدش. 

2 comments:

  1. بسیار لذت میبرم از نوشته هات شهرزاد عزیز، به قولی درست میزنی تو برجک ... بارها اشکم درومد از خوندن نوشته هات...
    درود بر تو، همیشه بنویس 😗😗

    ReplyDelete
  2. ا! کامنت بالا یادم رفت اسمم رو بنویسم
    سودابه
    :)

    ReplyDelete

یک تصویر

مكان: هويزه، شهری در ۷۰ کیلومتری اهواز  تصوير: مردی كه خود را از چاه نفت حلق آويز كرده است. پايين تر روى زمين، يك جفت كفش كهنه. چند نف...