نمى دانم از كجا شروع شد، شايد از وقتى بزرگ شديم و براى خودمان لپ تاپ خريديم، شايد از وقتى از سر سفره ى پدرى جدا شديم و راه اين جاده هاى لرزان هوايى را در پيش گرفتيم. شايد از فرندز گذاشتن سر يك ناهار خوشمزه شروع شد. اما كم كم ديدم كه همه چيز را موقع غذا خوردن مى بينم. تمام اخبار جنگ، تظاهرات، و غمگين ترين فيلم ها در حينى كه روى نان تست كره مى مالم. تا امروز كه دوستى به من گفت فيلم جديدى ببينم. "فى فى از خوشحالى زوزه مى كشد". مستند دلپذيرى است از واپسين روزهاى زندگى نابغه اى عجيب در هتلى در ايتاليا. دقايق آخر فيلم بود و همينطور كه قاشق قاشق سوپ مرغ رقيقى را مى خوردم ديدم مرد دارد خون بالا مى آورد. در تصوير فقط پرده ها و آفتاب ديده مى شدند، اما مى شنيدم كه مرد دارد خون بالا مى آورد. ديدم كه نمى توانم ادامه بدهم. كسى داشت همان جا جلوى من مى مرد، و من داشتم سوپم را مى خوردم. حتى نمى توانستم مردن او را قطع كنم تا سوپم تمام شود. لحظه ى غريبى بود. لحظه اى به غايت حقيقى. لحظه اى كه عمق نزديكى مرگ با زندگى را بى پرده جلويم مى گذاشت.
اين روزها مرگ جلوى چشم هايمان است. اخبار دنبالمان مى كند، در خلوتترين ساعات روز، در آسايش رختخواب. نمى گذارد پاهايمان را روى هم بيندازيم، سريالمان را ببينيم، سوپمان را بخوريم. حتى اگر تمام شبكه هاى خبرى را قطع كنيم خاله يا عمو يا همسايه اى پيدا مى شود كه خبرها را به ما برساند. " همين امروز ٨٠٠ نفر در ايتاليا مردند." و من صبح براى قدم زدن رفتم، و عصر چند صفحه كتاب خواندم. و پشت پنجره گنجشكها مى خوانند.
و گاه درد نزديكتر از آن است كه بشود از آن گريخت. يك همسايه، يك آشناى روزهاى كودكى. و شايد نزديكتر...
اين روزهاى دستكش يك بار مصرف، آب ژاول، و ماسك. اين روزها كه بايد در خانه سپرى شوند. جلوى گوينده هاى اخبار تلويزيون. و اين همزيستى غريب زندگى و مرگ. در خانه مى مانيم تا زنده بمانيم. نوروز ١٣٩٩.
اين روزها مرگ جلوى چشم هايمان است. اخبار دنبالمان مى كند، در خلوتترين ساعات روز، در آسايش رختخواب. نمى گذارد پاهايمان را روى هم بيندازيم، سريالمان را ببينيم، سوپمان را بخوريم. حتى اگر تمام شبكه هاى خبرى را قطع كنيم خاله يا عمو يا همسايه اى پيدا مى شود كه خبرها را به ما برساند. " همين امروز ٨٠٠ نفر در ايتاليا مردند." و من صبح براى قدم زدن رفتم، و عصر چند صفحه كتاب خواندم. و پشت پنجره گنجشكها مى خوانند.
و گاه درد نزديكتر از آن است كه بشود از آن گريخت. يك همسايه، يك آشناى روزهاى كودكى. و شايد نزديكتر...
اين روزهاى دستكش يك بار مصرف، آب ژاول، و ماسك. اين روزها كه بايد در خانه سپرى شوند. جلوى گوينده هاى اخبار تلويزيون. و اين همزيستى غريب زندگى و مرگ. در خانه مى مانيم تا زنده بمانيم. نوروز ١٣٩٩.
سلام به همه ی اونها که می نویسن. به خصوص در خارج دور و سرد
ReplyDelete